سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

بیچاره دٌچار تو را...

.




می خواستم وقف تو باشم تمام عمر...

دنیا، برا خلاف آنچه که می خواستم گذشت...

.

.

.


آقا امروز دستم به نوشتن نمی رود!

نمیدانم میخواهم از چه برایت بگویم..

میخواهم بگویم برایتان از دلم!

از دلی که به لطف شما از همه چیز در کوتاه ترین مدت برید...

از دلی که به لطف شما قرارش شد

هیئت و مزار شهدا و مداحی و روضه و هزاران چیز با ارزش دیگر...!

دلی که به کرمتان شد جای شما و بس!

دلی که با وجود شما زنده است!

 و دلی که با عشق شما رشد و به خدا رسید...

دلی که قوت و نیرویش را از شما میگیرد....

هنوز از دلم بگویم؟

هنوز از دل مهربانتان بگویم؟

از شدت این دوست داشتن شما، گاه دلم میگیرد...

دلم میگیرد که در حوالی چشم هایم ندارمتان...

هرچه خواستم دادی...

این من بودم که چیزهایی را خواستم که داشتن و نداشتنشان را به تو سپرده بودم...

این من بودم که با اینکه به شما سپرده بودم...

ولی در ته دلم تردید بود و خواستن...

مرا ببخش که از ته دلم به شما اطمینان نداشتم...

میدانی دیشب در اندیشه چه بودم...

که چه قشنگ است از امروز تا به ابد وقف تو باشم...

و ناگهان اشک ها در چشم هایم حلقه زدند...

میدانید چرا...

فکر کردم شاید بقیه عمرم مثل گذشته بگذرد و....!

و فکر کردم شاید دلم دارد بازم خیال بافی میکند...

خیال می بافد...!

خیال دیدن شما....

چه خوش خیال است...

.

.

.


بیچاره یِ دٌچارِ تو را، چاره جٌز تو چیست؟

مولایم نمیخواهم وقتت را بگیرم...

ولی بدان این بار فرق دارد...

این بار از ته دل همه چیز را به تو سپردم....

و شک و تردید و اصرار ندارم...

دلم پر است...

پر از خواستن..

و دلی که قرص شده!

چه تکیه گاهی بهتر از شما...

کمکش کن تا از همه تعقلات و خواستن ها خالی شود...

و پر از شما شود......



خوشبختی یعنی ذره ذره زندگیم لبریز از شما باشد...


هر چه آمد به سرم...

فدای سرت..

 



[ شنبه 95/10/25 ] [ 2:46 عصر ] [ شهیده ] نظر